غزل شماره ۳۱۵۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز اول بامداد سرمستی
ور نه دستار كژ چرا بستی
سخت مستست چشم تو امروز
دوش گویی كه صرف خوردستی
جان مایی و شمع مجلس ما
السلام علیك خوش هستی
باده خوردی و بر فلك رفتی
مست گشتی و بند بشكستی
صورت عقل جمله دلتنگیست
صورت عشق نیست جز مستی
مست گشتی و شیرگیر شدی
بر سر شیر مست بنشستی
باده كهنه پیر راه تو بود
رو كه از چرخ پیر وارستی
ساقی انصاف حق به دست توست
كه جز آن شراب نپرستی
عقل ما برده‌ای ولیك این بار
آن چنان بر كه بازنفرستی

بادهساقیسلامشرابشمععشقعقلمستهستیچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید