غزل شماره ۳۱۱۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه ز عاقلانم كه ز من بگیری
خردم تو بردی، چه ز من بگیری؟!
نخرم فلك را، بدو حسبه والله
من اگر حقیرم، نكنم حقیری
چو گشاده دستم، چو ز باده مستم
بده ای برادر قدح فقیری
نه حیات خواهم، نه زكات خواهم
كه اگر بمیرم، نكنم امیری
چو تو عقل داری، بگریز از من
هله دور از من، مكن این دلیری
وگر آشنایی، تو دو چشم مایی
كنمت غلامی، اگرم پذیری
چه شود محمد! كه شبی نخسبی؟!
طرب اندر آیی نكنی زحیری؟!
تو بیار ساقی! ز شراب باقی
كه لطیف خویی، و شه شهیری
ز جفای مستان، نروی ز دستان
كه لطیف كیشی، نه چو زخم تیری

آشنابادهباقیجفاحیاتدستانساقیشرابطربعاقلعقلقدحمستچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید