غزل شماره ۳۰۴۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری
شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری
چه جای شب كه هزاران نشانه دارد عاشق
كمینه اشك و رخ زرد و لاغری و نزاری
چو ابر ساعت گریه چو كوه وقت تحمل
چو آب سجده كنان و چو خاك راه به خواری
ولیك این همه محنت به گرد باغ چو خاری
درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری
چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی
زبان شكر گزاری سجود شكر بیاری
كه شكر و حمد خدا را كه برد جور خزان را
شكفته گشت زمین و بهار كرد بهاری
هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد
هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری
حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل
چو جوله‌ست نداند طریق جنگ و سواری
برادر و پدر و مادر تو عشاقند
كه جمله یك شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری
نمك شود چو درافتد هزار تن به نمكدان
دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری
مكش عنان سخن را به كودنی ملولان
تو تشنگان ملك بین به وقت حرف گزاری

بهارخدازمینسخنشوقطریقعاشقعاقلعشاققرینمحرممحنتمعشوقملولچشمچشمهچمنگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید