غزل شماره ۳۰۱۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بازرهان خلق را از سر و از سركشی
ای كه درون دلی چند ز دل دركشی
ای دل دل جان جان آمد هنگام آن
زنده كنی مرده را جانب محشر كشی
پیرهن یوسفی هدیه فرستی به ما
تا بدرد آفتاب پیرهن زركشی
نیزه كشی بردری تو كمر كوه را
چونك ز دریای غیب آیی و لشكر كشی
خاك در فقر را سرمه كش دل كنی
چارق درویش را بر سر سنجر كشی
سینه تاریك را گلشن جنت كنی
تشنه دلان را سوار جانب كوثر كشی
در شكم ماهیی حجره یونس كنی
یوسف صدیق را از بن چه بركشی
نفس شكم خواره را روزه مریم دهی
تا سوی بهرام عشق مركب لاغر كشی
از غزل و شعر و بیت توبه دهی طبع را
تا دل و جان را به غیب بی‌دم و دفتر كشی
سنبله آتشین رسته كنی بر فلك
زهره مه روی را گوشه چادر كشی
مفخر تبریزیان شمس حق ای وای من
گر تو مرا سوی خویش یك دم كمتر كشی

آتشبهرامتبریزتوبهدرویشزهرهسنبلسینهشعرعشقغزلگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید