غزل شماره ۲۸۶۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هله هشدار كه با بی‌خبران نستیزی
پیش مستان چنان رطل گران نستیزی
گر نخواهی كه كمان وار ابد كژ مانی
چون كشندت سوی خود همچو كمان نستیزی
گر نخواهی كه تو را گرگ هوا بردرد
چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی
عجمی وار نگویی تو شهان را كه كیید
چون نمایند تو را نقش و نشان نستیزی
از میان دل و جان تو چو سر بركردند
جان به شكرانه نهی تو به میان نستیزی
چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی
ظاهر آنگه شود این كه به نهان نستیزی
در گمانی ز معاد خود و از مبدا خود
شودت عین چو با اهل عیان نستیزی
در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات
گر شوی ذره و چون كوه گران نستیزی
ز زمان و ز مكان بازرهی گر تو ز خود
چو زمان برگذری و چو مكان نستیزی
مثل چرخ تو در گردش و در كار آیی
گر چو دولاب تو با آب روان نستیزی
چون جهان زهره ندارد كه ستیزد با شاه
الله الله كه تو با شاه جهان نستیزی
هم به بغداد رسی روی خلیفه بینی
گر كنی عزم سفر در همدان نستیزی
حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی
راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی
همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر
همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی

بغدادجهانرطلزهرهشبانمستژیانگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید