وقت آن شد كه بدان روح فزا آمیزی
مرغ زیرك شوی و خوش به دو پا آویزی
سینه بگشا چو درختان به سوی باد بهار
ز آنك زهر است تو را باد روی پاییزی
به شكرخنده معنی تو شكر شو همگی
در صفات ترشی خواجه چرا بستیزی
زیر دیوار وجود تو تویی گنج گهر
گنج ظاهر شود ار تو ز میان برخیزی
آن قراضه ازلی ریخته در خاك تن است
كو قراضه تك غلبیر تو گر میبیزی
تیغ جانی تو برآور ز نیام بدنت
كه دو نیمه كند او قرص قمر از تیزی
تیغ در دست درآ در سر میدان ابد
از شب و روز برون تاز چو بر شبدیزی
آب حیوان بكش از چشمه به سوی دل خود
ز آنك در خلقت جان بر مثل كاریزی
ور نتانی بگریز آ بر شه شمس الدین
كو به جان هست ز عرش و به بدن تبریزی