غزل شماره ۲۶۳۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
امروز سماع است و مدام است و سقایی
گردان شده بر جمع قدح‌های عطایی
فرمان سقی الله رسیده‌ست بنوشید
ای تن همه جان شو نه كه ز اخوان صفایی
ای دور چه دوری تو و ای روز چه روزی
وی گلشن اقبال چه بابرگ و نوایی
از خاك برویند در این دور خلایق
كاین نفخه صور است كه كرده‌ست صدایی
از كوه شنو نعره صد ناقه صالح
وز چرخ شنو بانگ سرافیل صلایی
هین رخت فروگیر و بخوابان شتران را
آخر بگشا چشم كه در دست رضایی
ای مرده بشو زنده و ای پیر جوان شو
وی منكر محشر هله تا ژاژ نخایی
خواهم سخنی گفت دهانم بمبندید
كامروز حلال است ورا رازگشایی
ور ز آنك ز غیرت ره این گفت ببندید
ره باز كنم سوی خیالات هوایی
ما نیز خیالات بدستیم و از این دم
هستی پذرفتیم ز دم‌های خدایی
صد هستی دیگر بجز این هست بگیری
كاین را تو فراموش كنی خواجه كجایی

اقبالجوانخداخوابخیالدهانسخنقدحهستیچشمگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید