غزل شماره ۲۱۷۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو
هین نوبت دل می‌زن باری من و باری تو
در وحدت مشتاقی ما جمله یكی باشیم
اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو
چون احمد و بوبكریم در كنج یكی غاری
زیرا كه دوی باشد غاری من و غاری تو
در عالم خارستان بسیار سفر كردم
اكنون بكش از پایم خاری من و خاری تو
سرمست بخسپ ای دل در ظل مسیح خود
آن رفت كه می‌بودیم زاری من و زاری تو
من غرقه شدم در زر تو سجده كنان ای سر
بی‌كار نمی‌شاید كاری من و كاری تو
هر كس كه مرا جوید در كوی تو باید جست
گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو
دزدی كه رهی می‌زد هنگام سیاست شد
اكنون بزنیم او را داری من و داری تو
خاموش كه خاموشی فخری من و فخری تو
در گفتن و بی‌صبری عاری من و عاری تو

صبرلیلیمجنونمستمسیحچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید