ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره
تا چه زند زهره از آینه و جندره
پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق
ریخته گلگونهاش یاوه شده قنجره
پنجرهای شد سماع سوی گلستان تو
گوش و دل عاشقان بر سر این پنجره
آه كه این پنجره هست حجابی عظیم
رو كه حجابی خوش است هیچ مگو ای سره
از شكرینی كه هست بهر بخاییدنش
لب همه دندان شدهست بر مثل دستره
دست دل خویش را دیدم در خمرهای
گفتم خواجه حكیم چیست در این خنبره
گفت شراب كسی كو همگی چرخ را
با همه دولاب جان می نخرد یك تره
كره گردون تند پیشش پالانیی
بر سر میدان او جان خر باتوبره
ای شه فارغ از آن باشد در لشكرت
نصرت بر میمنه دولت بر میسره
ای كه ز تبریز تو عید جهان شمس دین
هین كه رسید آفتاب جانب برج بره