باده چو هست ای صنم بازمگیر و نی مگو
عرضه مكن دو دست تی پر كن زود آن سبو
ای طربون غم شكن سنگ بر این سبو مزن
از در حق به یك سبو كم نشدهست آب جو
زان قدحی كه ساحران جان به فدا شدند از آن
چون كف موسی نبی بزم نهاد و كرد طو
فاش بیا و فاش ده باده عشق فاش به
عید شدهست و عام را گر رمضان است باش گو
رغم سپید ماخ را رقص درآر شاخ را
و آن كرم فراخ را بازگشای تو به تو
مهره كه درربودهای بر كف دست نه دمی
و آن گروی كه بردهای بار دوم ز ما مجو
مرده به مرگ پار من زنده شده ز یار من
چند خزیده در كفن زنده از آن مسیح خو
منكر حشر روز دین ژاژ مخا بیا ببین
رسته چو سبزه از زمین سروقدان باغ هو
خامش كرده جملگان ناطق غیب بیزبان
خطبه بخوانده بر جهان بینغمات و گفت و گو