غزل شماره ۱۹۱۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چو بربندند ناگاهت زنخدان
همه كار جهان آن جا زنخ دان
چو می برند شاخی را ز دو نیم
بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم
كه گفتت گرد چرخ چنبری گرد
كه قد همچو سروت چنبری كرد
نمی‌بینم تو را آن مردی و زور
كه بر گردون روی نارفته در گور
تو تا بنشسته‌ای در دار فانی
نشسته می روی و می نبینی
نشسته می روی این نیز نیكو است
اگر رویت در این رفتن سوی او است
بسی گشتی در این گرداب گردان
به سوی جوی رحمت رو بگردان
بزن پایی بر این پابند عالم
كه تا دست از تبرك بر تو مالم
تو را زلفی است به از مشك و عنبر
تو ده كل را كلاهی ای برادر
كله كم جو چو داری جعد فاخر
كله بر آسمان انداز آخر
چرا دنیا به نكته مستحیله
فریبد چو تو زیرك را به حیله
به سردی نكته گوید سرد سیلی
نداری پای آن خر را شكالی
اگر دوران دلیل آرد در آن قال
تخلف دیده‌ای در روی او مال
تو را عمری كشید این غول در تیه
بكن با غول خود بحثی به توجیه
چرا الزام اویی چیست سكته
جوابش گو كه مقلوب است نكته

آسمانجعدجهانخدادوراندیدهرحمتزلففانیمستگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید