غزل شماره ۱۸۱۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آینه‌ای بزدایم از جهت منظر من
وای از این خاك تنم تیره دل اكدر من
رفت شب و این دل من پاك نشد از گل من
ساقی مستقبل من كو قدح احمر من
رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من
شكر كه سرگین خری دور شده‌ست از در من
مرگ خران سخت بود در حق من بخت بود
زانك چو خر دور شود باشد عیسی بر من
از پی غربیل علف چند شدم مات و تلف
چند شدم لاغر و كژ بهر خر لاغر من
آنچ كه خر كرد به من گرگ درنده نكند
رفت ز درد و غم او حق خدا اكثر من
تلخی من خامی من خواری و بدنامی من
خون دل آشامی من خاك از او بر سر من
شارق من فارق من از نظر خالق من
شمع كشی دیده كنی در نظر و منظر من

آینهبختخدادریغدیدهساقیشمعقدحمست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید