غزل شماره ۱۷۳۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
دل غریب بیابد ز نامه شان آرام
شكفته گردد از این باد شاخه‌های خرد
گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام
سحر رسد ز ندای خروس روحانی
ظفر رسد ز صدای نقاره بهرام
عصیر جان به خم جسم تیر می انداخت
چو دف شنید برآرد كفی نشان قوام
حلاوتی عجبی در بدن پدید آید
كه از نی و لب مطرب شكر رسید به كام
هزار كزدم غم را كنون ببین كشته
هزار دور فرح بین میان ما بی‌جام
فسون رقیه كزدم نویس عید رسید
كه هست رقیه كزدم به كوی عشق مدام
ز هر طرف بجهد بی‌قرار یعقوبی
كه بوی پیرهن یوسفی بیافت مشام
چو جان ما ز نفخت است فیه من روحی
روا بود كه نفختش بود شراب و طعام
چو حشر جمله خلایق به نفخ خواهد بود
ز ذوق زمزمه بجهند مردگان ز منام
كه خاك بر سر جان كسی كه افسرده‌ست
اثر نگیرد از آن نفخ و كم بود ز اعدام
تن و دلی كه بنوشید از این رحیق حلال
بر آتش غم هجران حرام گشت حرام
جمال صورت غیبی ز وصف بیرون است
هزار دیده روشن به وام خواه به وام
درون توست یكی مه كز آسمان خورشید
ندا همی‌كندش كای منت غلام غلام
ز جیب خویش بجو مه چو موسی عمران
نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام
سماع گرم كن و خاطر خران كم جو
كه جان جان سماعی و رونق ایام
زبان خود بفروشم هزار گوش خرم
كه رفت بر سر منبر خطیب شهدكلام

آتشآسمانبهرامجامخورشیددیدهسحرسلامشرابطربعشقغریبمطربهجرانپنهانپیغام


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید