غزل شماره ۱۷۱۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
لولیكان توییم در بگشا ای صنم
لولیكان را دمی بار ده ای محتشم
ای تو امان جهان ای تو جهان را چو جان
ای شده خندان دهان از كرمت دم به دم
امن دو عالم تویی گوهر آدم تویی
هین كه رسید از حبش بر سر كوی حشم
چون برسد كوس تو كمتر جاسوس تو
گردد هر لولیی صاحب طبل و علم
رایت نصرت فرست لشكر عشرت فرست
تا كه ز شادی ما جان نبرد هیچ غم
تیغ عرب بركنیم بر سر تركان زنیم
چون لطفت بركشد بر خط لولی رقم
خوف مهل در میان بانگ بزن كالامان
عشرت با خوف جان راست نیاید به هم
مهر برآور به جوش وز دل چنگ آن خروش
پر كن از عیش گوش پر كن از می شكم
تا سوی تبریز جان جانب شمس الزمان
آید صافی روان گوید ای من منم

امانتبریزتیغجهانخروشخنداندهانصاحبصافیصنمعشرتعیشلطفچنگگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید