ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
ما كر و فر سعادت نه ز كیوان داریم
آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر
سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم
رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم
دست و پا نی و در آن معركه جولان داریم
هفت دریا بر ما غرقه یك قطره بود
كه به كف شعشعه جوهر انسان داریم
چه كم ار سر نبود چونك سراسر جانیم
چه غم ار زر نبود چون مدد از كان داریم
بوهریره صفتیم و به گه داد و ستد
دل بدان سابقه و دست در انبان داریم
اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست
چونك در عشق خدا ملك سلیمان داریم
در چه و حبس جهان گر چه رهین دلویم
چند یعقوب دل آشفته به كنعان داریم
شمس تبریز شهنشاه همه مردان است
ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم