غزل شماره ۱۶۱۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز یكی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
چو برویید نباتش چو شكر بست زبانم
همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او
كه از او من تن خود را ز شكر بازندانم
تو چه پرسی كه كدامی تو در این عشق چه نامی
صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم
چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بدیدم كه تو جانی مثل جان پنهانم
وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من
كه من اندر طلب خود سر انگشت گزانم
چو از او در تك و تابم ز پیش سخت شتابم
چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم
چو شكرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم
چه شد ار بهر شكارت شكند تیر و كمانم
چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم

جهانخورشیددهانصلاحصنمعشققدحپستهپنهانیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید