غزل شماره ۱۵۹۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سر قدم كردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم
چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما
گنبدی كردیم و سوی چرخ گردون تاختیم
عالم چون را مثال ذره‌ها برهم زدیم
تا به پیش تخت آن سلطان بی‌چون تاختیم
فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت
چونك از شش حد انسان سخت افزون تاختیم
چونك در سینور مجنونان آن لیلی شدیم
سركش آمد مركب و از حد مجنون تاختیم
نفس چون قارون ز سعی ما درون خاك شد
بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم
دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذره‌ای
ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم
بس صدف‌های چو گوهر زیر سنگی كوفتیم
تا به سوی گنج‌های در مكنون تاختیم
سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان
بوده پروانه نپنداری كه اكنون تاختیم

تبریزجیحونسلطانشمععرشعشقعقلقارونلیلیمجنونهامونگردونگنبدگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید