غزل شماره ۱۲۱۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر ممنان
وز ستم و ظلم آن طره كافر مپرس
سكه شاهی ببین در رخ همچون زرم
نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشكر كشید عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
جز سخن عاشقی نكته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنك ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز كه ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست
سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یكی كرده ایت
پای دگر كژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان كه همه پرگلست
از بصر پروحل گوهر منظر مپرس
چونك بشستی بصر از مدد خون دل
مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شكر را
با لطف شمس حق از می و شكر مپرس

آتشتبریزدیدهساغرسخنطرهعاشقعشقلطفچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید