غزل شماره ۱۱۱۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای جان جان جان‌ها جانی و چیز دیگر
وی كیمیای كان‌ها كانی و چیز دیگر
ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی
وی مشرب مذاقی آنی و چیز دیگر
ای مشعله یقین را وی پرورش زمین را
وی عقل اولین را ثانی و چیز دیگر
ای مظهر الهی وی فر پادشاهی
هر صنعتی كه خواهی تانی و چیز دیگر
هر گون غرایبی را هر بوالعجایبی را
هر غیب و غایبی را دانی و چیز دیگر
زان عشق همچو افیون لیلی كنی و مجنون
ای از سنات گردون سانی و چیز دیگر
ای نور صدرها را اومید صبرها را
بر اوج ابرها را رانی و چیز دیگر
ای فخر انبیا را وی ذخر اولیا را
وی قصر اجتبا را بانی و چیز دیگر
ای گنج مغفرت را وی بحر مرحمت را
من غیر درگهت را شانی و چیز دیگر
چشمی كه غیر رویت بیند ز بهر زینت
باشد در این جریمت زانی و چیز دیگر
ای اصل اصل مبدا وی دستگیر فردا
گشتم به دست سودا عانی و چیز دیگر
پرست این دهانم بر غیر تو نخوانم
چون هست غیر گوشت فانی و چیز دیگر

باقیدهانرحمتزمینساقیسوداصبرصنعتعشقعقلفانیلیلیمجنونچشمگردونیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید