غزل شماره ۹۹۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
پیرهن یوسف و بو می‌رسد
در پی این هر دو خود او می‌رسد
بوی می لعل بشارت دهد
كز پی من جام و كدو می‌رسد
نفس اناالحق تو منصور گشت
نور حقش توی به تو می‌رسد
نیست زیان هیچ ز سنگ آب را
سنگ بلاها به سبو می‌رسد
آب حیاتست ورای ضمیر
جوی بكن كب به جو می‌رسد
آب بزن بر حسد آتشین
باد در این خاك از او می‌رسد
عشق و خرد خانه درون جنگیند
عربده هر لحظه به كو می‌رسد
هر چه دهد عاشق از رخت و بخت
عاقبت آن جمله بدو می‌رسد
گر چه بسی برد ز شوهر عروس
او و جهازش نه به شو می‌رسد
مایده‌ای خواستی از آسمان
خیز ز خود دست بشو می‌رسد
مژده ده ای عشق كه از شمس دین
از تبریز آیت نو می‌رسد

آتشآسمانبختتبریزجامحیاتسبوعاشقعشقلعلمژدهنگین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید