غزل شماره ۵۴۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آب زنید راه را هین كه نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
كز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد
چاك شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشك می‌دمد سنجق یار می‌رسد
رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به كناره می‌رود مه به كنار می‌رسد
تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شكار می‌رسد
باغ سلام می‌كند سرو قیام می‌كند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند
روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد
چون برسی به كوی ما خامشی است خوی ما
زان كه ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

آسمانبهارجهانخلوتخمارسبزهسلامشرابعقلغبارغنچهمستمژدهنگارچراغچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید