غزل شماره ۹۹۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت كسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه كاریست خرد
كاه نبود او كه به بادی پرید
آب نبود او كه به سرما فسرد
شانه نبود او كه به مویی شكست
دانه نبود او كه زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاكدان
كو دو جهان را بجوی می‌شمرد
قالب خاكی سوی خاكی فكند
جان خرد سوی سماوات برد
جان دوم را كه ندانند خلق
مغلطه گوییم به جانان سپرد
صاف درآمیخت به دردی می
بر سر خم رفت جدا شد ز درد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مرغزی و رازی و رومی و كرد
خانه خود بازرود هر یكی
اطلس كی باشد همتای برد
خامش كن چون نقط ایرا ملك
نام تو از دفتر گفتن سترد

جانانجهانزمین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید