غزل شماره ۸۵۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مر بحر را ز ماهی دایم گزیر باشد
زیرا به پیش دریا ماهی حقیر باشد
مانند بحر قلزم ماهی نیابی ای جان
در بحر قلزم حق ماهی كثیر باشد
بحرست همچو دایه ماهی چو شیرخواره
پیوسته طفل مسكین گریان شیر باشد
با این همه فراغت گر بحر را به ماهی
میلی بود به رحمت فضل كبیر باشد
وان ماهیی كه داند كان بحر طالب اوست
پایش ز روی نخوت فوق اثیر باشد
آن ماهیی كه دریا كار كسی نسازد
الا كه رای ماهی آن را مشیر باشد
گویی ز بس عنایت آن ماهیست سلطان
وان بحر بی‌نهایت او را وزیر باشد
گر هیچ كس ز جرات ماهیش خواند او را
هر قطره‌ای به قهرش مانند تیر باشد
تا چند رمز گویی رمزت تحیر آرد
روشنترك بیان كن تا دل بصیر باشد
مخدوم شمس دینست هم سید و خداوند
كز وی زمین تبریز مشك و عبیر باشد
گر خارهای عالم الطاف او ببینند
در نرمی و لطافت همچون حریر باشد
جانم مباد هرگز گر جانم از شرابش
وز مستی جمالش از خود خبیر باشد

تبریزخدارحمتزمینسلطانشرابطرهفراغمست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید