غزل شماره ۸۰۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر سر كوی تو عقل از سر جان برخیزد
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
بر حصار فلك ار خوبی تو حمله برد
از مقیمان فلك بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یك سحر ای رشك بهار
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاك خمیدست از این بار گران
ای سبك روح ز تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
خوش پرد تیر زمانی كه كمان برخیزد
رمه خفتست همی‌گردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد كه شبان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه كند چهره گمان برخیزد
هین خمش دل پنهانست كجا زیر زبان
آشكارا شود این دل چو زبان برخیزد
این مجابات مجیر است در آن قطعه كه گفت
بر سر كوی تو عقل از سر جان برخیزد

امانبهارجهانسحرشبانعقلپنهانچمنچهرهگلزارگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید