غزل شماره ۷۲۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر سینه كه سیمبر ندارد
شخصی باشد كه سر ندارد
وان كس كه ز دام عشق دورست
مرغی باشد كه پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
كز باخبران خبر ندارد
او صید شود به تیر غمزه
كز عشق سر سپر ندارد
آن را كه دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
در راه فكنده‌است دری
جز او كه فكند برندارد
آن كس كه نگشت گرد آن در
بس بی‌گهرست و فر ندارد
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد

سحرسینهعشقغمزه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید