غزل شماره ۵۱۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خانه دل باز كبوتر گرفت
مشغله و بقر بقو درگرفت
غلغل مستان چو به گردون رسید
كركس زرین فلك پر گرفت
بوطربون گشت مه و مشتری
زهره مطرب طرب از سر گرفت
خالق ارواح ز آب و ز گل
آینه‌ای كرد و برابر گرفت
ز آینه صد نقش شد و هر یكی
آنچ مر او راست میسر گرفت
هر كه دلی داشت به پایش فتاد
هر كه سر او سر منبر گرفت
خرمن ارواح نهایت نداشت
مورچه‌ای چیز محقر گرفت
گر ز تو پر گشت جهان همچو برف
نیست شوی چون تف خود درگرفت
نیست شو ای برف و همه خاك شو
بنگر كاین خاك چه زیور گرفت
خاك به تدریج بدان جا رسید
كز فر او هر دو جهان فر گرفت
بس كه زبان این دم معزول شد
بس كه جهان جان سخنور گرفت

آینهجهانخرمنزهرهسخنطربمستمشغلهمطربگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید