چنان كاین دل از آن دلدار مستست
ز خوف صاف ما آن یار مستست
خمارش نشكنم الا به خونم
از این شادی دل غمخوار مستست
شفق وارم به هر صبحی به خون در
كه در هر صبح آن خون خوار مستست
مده پند و مبر خونم به گردن
كه چشم دلبر كین دار مستست
چرا این خاك همچون طشت خونست
كه چشم ساقی اسرار مستست