غزل شماره ۳۴۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بیا كامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو كامروز شادی‌ست
كه روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم كی باشد
چنین عیدی به صد دوران كی دیدست
زمین و آسمان‌ها پرشكر شد
به هر سویی شكرها بردمیدست
رسید آن بانگ موج گوهرافشان
جهان پرموج و دریا ناپدیدست
محمد باز از معراج آمد
ز چارم چرخ عیسی دررسیدست
هر آن نقدی كز این جا نیست قلبست
میی كز جام جان نبود پلیدست
زهی مجلس كه ساقی بخت باشد
حریفانش جنید و بایزیدست
خماری داشتم من در ارادت
ندانستم كه حق ما را مریدست
كنون من خفتم و پاها كشیدم
چو دانستم كه بختم می كشیدست

آسمانبختجامجهانحریفخماردورانزمینساقیعشرتعیشگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید