غزل شماره ۱۱۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
برخیز و صبوح را بیارا
پرلخلخه كن كنار ما را
پیش آر شراب رنگ آمیز
ای ساقی خوب خوب سیما
از من پرسید كو چه ساقیست
قندست و هزار رطل حلوا
آن ساغر پرعقار برریز
بر وسوسه محال پیما
آن می كه چو صعوه زو بنوشد
آهنگ كند به صید عنقا
زان پیش كه دررسد گرانی
برجه سبك و میان ما آ
می‌گرد و چو ماه نور می‌ده
حمرا می ده بدان حمیرا
ما را همه مست و كف زنان كن
وان گاه نظاره كن تماشا
در گردش و شیوه‌های مستان
در عربده‌های در علالا
در گردن این فكنده آن دست
كان شاه من و حبیب و مولا
او نیز ببرده روی چون گل
می‌بوسد یار را كف پا
این كیسه گشاده از سخاوت
كه خرج كنید بی‌محابا
دستار و قبا فكنده آن نیز
كاین را به گرو نهید فردا
صد مادر و صد پدر ندارد
آن مهر كه می‌بجوشد آن جا
این می آمد اصول خویشی
كز سكر چنین شدند اعدا
آن عربده در شراب دنیاست
در بزم خدا نباشد آن‌ها
نی شورش و نی قیست و نی جنگ
ساقیست و شراب مجلس آرا
خاموش كه ز سكر نفس كافر
می‌گوید لا اله الا

آهنگبزمتماشاخدارطلساغرساقیشرابصبوحمستگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید