غزل شماره ۵۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
گفتم می می‌نخورم پیش تو شاها
داد می معرفتش آن شكرستان
مست شدم برد مرا تا به كجاها
از طرفی روح امین آمد پنهان
پیش دویدم كه ببین كار و كیاها
گفتم ای سر خدا روی نهان كن
شكر خدا كرد و ثنا گفت دعاها
گفتم خود آن نشود عاشق پنهان
چیست كه آن پرده شود پیش صفاها
عشق چو خون خواره شود وای از او وای
كوه احد پاره شود خاصه چو ماها
شاد دمی كان شه من آید خندان
باز گشاید به كرم بند قباها
گوید افسرده شدی بی‌نظر ما
پیشتر آ تا بزند بر تو هواها
گوید كان لطف تو كو ای همه خوبی
بنده خود را بنما بندگشاها
گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم
تازه‌تر از نرگس و گل وقت صباها
گویم ای داده دوا هر دو جهان را
نیست مرا جز لب تو جان دواها
میوه هر شاخ و شجر هست گوایش
روی چو زر و اشك مرا هست گواها

جهانخداخنداندعاصباعاشقعشققدحلطفمستمعرفتنرگسپنهان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید