غزل شماره ۲۹

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجه است با ما سخنان بی حسیبت
چو نمی توان صبوری ستمت کشم ضروری
مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت
اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت
و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت
به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی
متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت
اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی
نه چنان که بنده باشم همه عمر در رکیبت
عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند
مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت
تو برون خبر نداری که چه می رود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت

آتشاشکبختدیدهسخنسعدیعشققیاسپارسا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید