ساقیا ساقیا روا داری
كه رود روز ما به هشیاری
گر بریزی تو نقلها در پیش
عقلها را ز پیش برداری
عوض باده نكته میگویی
تا بری وقت ما به طراری
درد دل را اگر نمیبینی
بشنو از چنگ ناله و زاری
ناله نای و چنگ حال دلست
حال دل را تو بین كه دلداری
دست بر حرف بیدلی چه نهی
حرف را در میان چه میآری
طوق گردن تویی و حلقه گوش
گردن و گوش را چه میخاری
گفته را دانههای دام مساز
كه ز گفتست این گرفتاری
گه كلیدست گفت و گه قفلست
گاه از او روشنیم و گه تاری
گفت بادست گر در او بوییست
هدیه تو بود كه گلزاری
گفت جامست گر بر او نوریست
از رخ تو بود كه انواری
مشك بربند كوزهها پر شد
مشك هم میدرد ز بسیاری