از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی
اشتر در او نگنجد با آن همه درازی
آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو
اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی
رطل گران شه را این مرغ برنتابد
بویی كز او بیابی صد مغز را ببازی
از ما مجوی جانا اسرار این حقیقت
زیرا كه غرق غرقم از نكته مجازی
من هیكلی بدیدم اسرار عشق در وی
كردم حمایل آن را از روی لاغ و بازی
تا شد گرانترك شد آن هیكل خدایی
تا برنتابد آن را پشت هزار تازی
شد پردهام دریده تا پردهها بسوزم
از آتشی كه خیزد در پرده حجازی
چون عشق او بغرد وین پردهها بدرد
با شمس حق تبریز در وقت عشقبازی