غزل شماره ۲۴۸۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تلخ كنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به كشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی
عود كه جود می‌كند بهر تو دود می‌كند
شیر سجود می‌كند چون به سگ استخوان دهی
برگذرم ز نه فلك گر گذری به كوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی
عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنك بدو كمان دهی
در دو جهان بننگرد آنك بدو تو بنگری
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی
جمله تن شكر شود هر كه بدو شكر دهی
لقمه كند دو كون را آنك تواش دهان دهی
گشتم جمله شهرها نیست شكر مگر تو را
با تو مكیس چون كنم گر تو شكر گران دهی
گه بكشی گران دهی گه همه رایگان دهی
یك نفسی چنین دهی یك نفسی چنان دهی
مفخر مهر و مشتری در تبریز شمس دین
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهی

آسمانامانبهارتبریزجهانخسرودهاندولتعقلعود


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید