غزل شماره ۲۴۵۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری
و آن لطف بی‌حد زان كند تا هیچ از حد نگذری
با صوفیان صاف دین در وجد گردی همنشین
گر پای در بیرون نهی زین خانقاه شش دری
داری دری پنهان صفت شش در مجو و شش جهت
پنهان دری كه هر شبی زان در همی‌بیرون پری
چون می‌پری بر پای تو رشته خیالی بسته‌اند
تا واكشندت صبحدم تا برنپری یك سری
بازآ به زندان رحم تا خلقتت كامل شدن
هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان می‌خوری
جان را چو بررویید پر شد بیضه تن را شكست
جان جعفر طیار شد تا می‌نماید جعفری

جهانخیالصبحصوفیلطفهمنشینپنهان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید