غزل شماره ۱۷۴۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ببسته است پری نهانیی پایم
ز بند اوست كه من در میان غوغایم
ز كوه قافم من كه غریب اطرافم
به صورتم چو كبوتر به خلق عنقایم
كبوترم چو شود صید چنگ باز اجل
از آن سپس پر عنقای روح بگشایم
ز آفتاب خرد گر چه پشت من گرم است
برای سایه نشینان چو خیمه برپایم
چو ابن وقت بود دامن پدر گیرد
چه صوفیم كه به سودای دی و فردایم
مرا چو پرده درآویختی بر این درگاه
هم از برای برآویختن نمی‌شایم
ز لطف توست كه از جغدیم برآوردی
چو طوطیان ز كف تو شكر همی‌خایم
اگر ز جود كف تو به بحر راه برم
تمام گوهر هستی خویش بنمایم
شكار درك نیم من ورای اداركم
به پای وهم نیم من درازپهنایم
سخن به جای بمان خویش بین كجایی تو
مرا بجوی همان جا كه من همان جایم

دامنسایهسخنسوداصوفیطوطیغریبغوغالطفهستیچنگگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید