غزل شماره ۱۵۶۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای دشمن روزه و نمازم
وی عمر و سعادت درازم
هر پرده كه ساختم دریدی
بگذشت از آنك پرده سازم
ای من چو زمین و تو بهاری
پیدا شده از تو جمله رازم
چون صید شدم چگونه پرم
چون مات توام دگر چه بازم
پروانه من چو سوخت بر شمع
دیگر ز چه باشد احترازم
نزدیكتری به من ز عقلم
پس سوی تو من چگونه یازم
بگداز مرا كه جمله قندم
گر من فسرم وگر گدازم
یك بارگی از وفا مشو دست
یك بار دگر ببین نیازم
یك بار دگر مرا فسون خوان
وز روح مسیح كن طرازم
بر قنطره بست باج دارم
از بهر عبور ده جوازم
خاموش كه گفت حاجتش نیست
در گفتن خویش یاوه تازم
خاموش كه عاقبت مرا كار
محمود بود چو من ایازم

بهارزمینشمعطرهعقلقلممحمودمسیحوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید