غزل شماره ۱۵۳۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چرا شاید چو ما شه زادگانیم
كه جز صورت ز یك دیگر ندانیم
چو مرغ خانه تا كی دانه چینیم
چه شد دریا چو ما مرغابیانیم
برو ای مرغ خانه تو چه دانی
كه ما مرغان در آن دریا چه سانیم
مزن بر عاشقان عشق تشنیع
تو را چه كاین چنینیم و چنانیم
چنینیم و چنان و هر چه هستیم
اسیر دام عشق بی‌امانیم
چرا از جهل بر ما می دوانی
نه گردون را چنین ما می دوانیم
عجب نبود اگر ما را بخایند
كه آتش دیده و پخته چو نانیم
وگر چون گرگ ما را می درانند
چه چاره چون به حكم آن شبانیم
چو چرخ اندر زبان‌ها اوفتادیم
چو چرخ بی‌گناه و بی‌زبانیم
حریف كهرباییم ار چو كاهیم
نه در زندان چو كاه كاهدانیم
نتاند باد كاه ما ربودن
كه ما زان كهربا اندر امانیم
تو را باد و دم شهوت رباید
نه ما كه كهربای عقل و جانیم
خمش كن كاه و كوه و كهربا چیست
كه آنچ از فهم بیرون است آنیم

آتشاسیرامانحریفدیدهشبانعاشقعشقعقلهستیچینگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید