غزل شماره ۱۴۶۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بشكسته سر خلقی سر بسته كه رنجورم
برده ز فلك خرقه آورده كه من عورم
وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش
او نیست منم سنگین كاین فتنه همی‌شورم
من در تك خونستم وز خوردن خون مستم
گویی كه نیم در خون در شیره انگورم
ای عشق كه از زفتی در چرخ نمی‌گنجی
چون است كه می گنجی اندر دل مستورم
در خانه دل جستی در را ز درون بستی
مشكات و زجاجم من یا نور علی نورم
تن حامله زنگی دل در شكمش رومی
پس نیم ز مشكم من یك نیم ز كافورم
بردی دل و من قاصد دل از دگران جویم
نادیده همی‌آرم اما نه چنین كورم
گر چهره زرد من در خاك رود روزی
روید گل زرد ای جان از خاك سر گورم
آخر نه سلیمان هم بشنید غم موری
آخر تو سلیمانی انگار كه من مورم
گفتی كه چه می نالی صد خانه عسل داری
می مالم و می نالم هم خرقه زنبورم
می نالم از این علت اما به دو صد دولت
نفروشم یك ذره زین علت ناسورم
چون چنگ همی‌زارم چون بلبل گلزارم
چون مار همی‌پیچم چون بر سر گنجورم
گویی كه انا گفتی با كبر و منی جفتی
آن عكس تو است ای جان اما من از آن دورم
من خامم و بریانم خندنده و گریانم
حیران كن و حیرانم در وصلم و مهجورم

بلبلحیرانخرقهدولتدیدهعشقعشوهمستنگارنگینوصلچنگچهرهگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید