غزل شماره ۱۲۱۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بیا كه دانه لطیفست رو ز دام مترس
قمارخانه درآ و ز ننگ وام مترس
بیا بیا كه حریفان همه به گوش تواند
بیا بیا كه حریفان تو را غلام مترس
بیا بیا به شرابی و ساقیی كه مپرس
درآ درآ بر آن شاه خوش سلام مترس
شنیده‌ای كه در این راه بیم جان و سر است
چو یار آب حیاتست از این پیام مترس
چو عشق عیسی وقتست و مرده می‌جوید
بمیر پیش جمالش چو من تمام مترس
اگر چه رطل گرانست او سبك روحست
ز دست دوست فروكش هزار جام مترس
غلام شیر شدی بی‌كباب كی مانی
چو پخته خوار نباشی ز هیچ خام مترس
حریف ماه شدی از عسس چه غم داری
صبوح روح چو دیدی ز صبح و شام مترس
خیال دوست بیاورد سوی من جامی
كه گیر باده خاص و ز خاص و عام مترس
بگفتمش مه روزه‌ست و روز گفت خموش
كه نشكند می جان روزه و صیام مترس
در این مقام خلیلست و بایزید حریف
بگیر جام مقیم و در این مقام مترس

بادهجامحریفحیاتخموشخیالدوسترطلساقیسلامشرابصبحصبوحعشقپیام


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید