بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد
سرمه كشید این جهان باز ز دیدار ما
گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد
عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را گرفت
عقل ز دستان عشق ناله كنان داد داد
مریم عشق قدیم زاد مسیحی عجب
داد نیابد خرد چونك چنین فتنه زاد
باز دو صد قرص ماه بر سر آن خوان شكست
دل چو چنین خوان بدید پای به خون درنهاد
دولت بشتافتهست چون نظرت تافتهست
تا كه بقا یافتهست عاشق كون و فساد
مفخر تبریزیان شمس حق ای خوش نشان
عالم ای شاه جان بیرخ خوبت مباد