یك خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
دیوانگان بندی زنجیرها دریدند
بس احتیاط كردیم تا نشنوند ایشان
گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند
جانهای جمله مستان دلهای دل پرستان
ناگه قفص شكستند چون مرغ برپریدند
مستان سبو شكستند بر خنبها نشستند
یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند
من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم
من خویش را كشیدم ایشان مرا كشیدند
آن را كه جان گزیند بر آسمان نشیند
او را دگر كی بیند جز دیدهها كه دیدند
یك ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد
می تلخ از آن زمان شد خیكش از آن دریدند