غزل شماره ۸۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای آنك پیش حسنت حوری قدم دو آید
در خانه خیالت شاید كه غم درآید
ای آنك هر وجودی ز آغاز از تو خیزد
شاید كه با وجودت در ما عدم درآید
ای غم تو جمع می‌شو كاینك سپاه شادی
تا كیقباد شادان با صد علم درآید
ای دل مباش غمگین كاینك ز شاه شیرین
آن چنگ پرنوای خالی شكم درآید
آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی
وان مطرب معانی اكنون به دم درآید
ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی
اندر درم درافتی چون او درم درآید
آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم
زان كس كه جان فزایی او را سلم درآید

آتشبزمخیالساقیسلمشیرینطربمطربچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید