عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
چونك جمال این بود رسم وفا چرا بود
این همه لطف و سركشی قسمت خلق چون شود
این همه حسن و دلبری بر بت ما چرا بود
درد فراق من كشم ناله به نای چون رسد
آتش عشق من برم چنگ دوتا چرا بود
لذت بیكرانه ایست عشق شدست نام او
قاعده خود شكایتست ور نه جفا چرا بود
از سر ناز و غنج خود روی چنان ترش كند
آن ترشی روی او روح فزا چرا بود
آن ترشی روی او ابرصفت همیشود
ور نه حیات و خرمی باغ و گیا چرا بود