میدان كه زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفصیست این زمانه
بیرون همه كوه قاف و عنقاست
جوییست جهان و ما برونیم
بر جوی فتاده سایه ماست
این جا سر نكتهایست مشكل
این جا نبود ولیكن این جاست
جز در رخ جان مخند ای دل
بی او همه خنده گریه افزاست
آن دل نبود كه باشد او تنگ
زان روی كه دل فراخ پهناست
دل غم نخورد غذاش غم نیست
طوطیست دل و عجب شكرخاست
مانند درخت سر قدم ساز
زیرا كه ره تو زیر و بالاست
شاخ ار چه نظر به بیخ دارد
كان قوت مغز او هم از پاست