چو فرستاد عنایت به زمین مشعلهها را
كه بدر پرده تن را و ببین مشعلهها را
تو چرا منكر نوری مگر از اصل تو كوری
وگر از اصل تو دوری چه از این مشعلهها را
خردا چند به هوشی خردا چند بپوشی
تو عزبخانه مه را تو چنین مشعلهها را
بنگر رزم جهان را بنگر لشكر جان را
كه به مردی بگشادند كمین مشعلهها را
تو اگر خواب درآیی ور از این باب درآیی
تو بدانی و ببینی به یقین مشعلهها را
تو صلاح دل و دین را چو بدان چشم ببینی
به خدا روح امینی و امین مشعلهها را