در آب فكن ساقی بط زاده آبی را
بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را
ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می
پر كن ز شكر چون نی بوبكر ربابی را
ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر
پر كن ز می احمر سغراق و شرابی را
بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ
بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را
احسنت زهی یار او شاخ گل بیخار او
شاباش زهی دارو دلهای كبابی را
صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا
كاسد كند این صهبا صد خمر لعابی را
مستان چمن پنهان اشكوفه ز شاخ افشان
صد كوه چو كه غلطان سیلاب حبابی را
گر آن قدح روشن جانست نهان از تن
پنهان نتوان كردن مستی و خرابی را
ماییم چو كشت ای جان سرسبز در این میدان
تشنه شده و جویان باران سحابی را
چون رعد نهای خامش چون پرده تست این هش
وز صبر و فنا میكش طوطی خطابی را