غزل شماره ۵۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب كنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه كار آید مگر از بهر قربان را
بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
بدم كوهی شدم كاهی برای اسب سلطان را
گر تركست و تاجیكست بدو این بنده نزدیكست
چو جان با تن ولیكن تن نبیند هیچ مر جان را
هلا یاران كه بخت آمد گه ایثار رخت آمد
سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را
بجه از جا چه می‌پایی چرا بی‌دست و بی‌پایی
نمی‌دانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را
بكن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت
سلیمان خود همی‌داند زبان جمله مرغان را
سخن بادست ای بنده كند دل را پراكنده
ولیكن اوش فرماید كه گرد آور پریشان را

اسراربختسخنسلطانعشقهدهدیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید