غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
غزل شماره ۴۱۶
غزلستان
::
سعدی شیرازی
::
غزلیات
افزودن به مورد علاقه ها
بس که در منظر تو حیرانم
صورتت را صفت نمی دانم
پارسایان ملامتم مکنید
که من از عشق توبه نتوانم
هر که بینی به جسم و جان زندست
من به امید وصل جانانم
به چه کار آید این بقیت جان
که به معشوق برنیفشانم
گر تو از من عنان بگردانی
من به شمشیر برنگردانم
گر بخوانی مقیم درگاهم
ور برانی مطیع فرمانم
من نه آنم که سست بازآیم
ور ز سختی به لب رسد جانم
گر اجابت کنی و گر نکنی
چاره من دعاست می خوانم
سهل باشد صعوبت ظلمات
گر به دست آید آب حیوانم
تا کی آخر جفا بری سعدی
چه کنم پای بند احسانم
کار مردان تحملست و سکون
من کیم خاک پای مردانم
امید
توبه
جانان
جفا
حیران
خاک
دعا
سعدی
شوق
عشق
معشوق
ملامت
وصل
پارسا
قبلی
بعدی
مشاهده برنامه در فروشگاه اپل
اشعار مرتبط
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
نظرات نوشته شده
اولین نفر برای نظر دادن باشید و نظرتان را در مورد این شعر از طریق فرم زیر ارسال کنید.
نظر بدهید
نظر:
ارسال کننده:
ارسال