غزل شماره ۳۰۴۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز حد چون بگذشتی بیا بگوی كه چونی
ز عشق جیب دریدی در ابتدای جنونی
شكست كشتی صبرم هزار بار ز موجت
سری برآر ز موجی كه موج قلزم خونی
كه خون بهینه شرابست جگر بهینه كبابست
همین دوم تو فزون كن كه از فزونه فزونی
چو از الست تو مستم چو در فنای تو هستم
چو مهر عشق شكستم چه غم خورم ز حرونی
برون بسیت بجستم درون بدیدم و رستم
چه میل و عشق شدستم به جست و جوی درونی
دلی ز من بربودی كه دل نبود و تو بودی
چه آتشی و چه دودی چه جادوی چه فسونی
نمای چهره زیبا تو شمس مفخر تبریز
كه نقش‌ها تو نمایی ز روح آینه گونی

آتشآینهتبریزجادورستمشرابصبرعشقمستچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید